فکرشهر- حدیثه تاشک: زنی را میشناسم که روز و شب در هر مجلس و محفلی در حال تعریف و تمجید از برادر به قول خودش وضع لردش، از آن آستین نو بخور پلوهای دردانه اش، است. مصداق بارز ضربالمثل این که می گویند «خودم کسی نیستم ولی خالو رشیدی دارم»!
از قضا چند روز پیش در منزل یکی از آشنایان دیدمش. پس از سلام و احوالپرسی و خوش و بش، زبانم سوخت و پرسیدم «خب دیگه چه خبر»؟!
با شنیدن این سوال، گویا که از هفت دولت آزاد شده بود، برقی در چشمانش نمایان شد و با آب و تاب خاصی شروع کرد به تعریف دادن و آب در غربال کردن؛ این که دیروز خانه برادرش دعوت بوده و ناهار برایشان چلو مرغ درست کرده بودند و شام هم چلو کباب و... .
با شنیدن این سخنان، لبخند محوی بر لبم نشست و به یاد داستانی افتادم.
حدود بیست سال پیش که بچه بودیم، همسایه ای داشتیم به نام «میش سین» (مشهدی حسین) که برای کار و بار، به حساب خودش بار و بندیل بسته بود و رفته بود خارج کشور کار کند؛ خلاصه بعد از دو سه ماه انتظار، یک روز ظهر، «میش سین» به منزلش تلفن میزند، بعد از سلام و علیک و احوالپرسی، زنش میپرسد: «خا، میش سین از کار و بار چه خبر؟»
«میش سین» جواب می دهد: «عامو، پاکتون وردارین بیین اینجو که چاسَش شومه، شومشم شومه...».
خواستم بگوبم غورگی و نپختگی و ندید بدید بودن، نه به سن است، نه به امکانات! آدم غوره، غوره است؛ حتی اگر شامش هم شام باشد.